سلام دوستان عزیز خیلی باید ببخشید که یه خورده (یه خورده که چه عرض کنم) دیر شد اخه کامپیوترم بد جور قاطی کرده بود
به هر حال موج مکزیکی حرکت کرد و به من رسید خوب اینم خاطره من ....
نمی دونم چرا اینجوری بود اخه از وقتی که یادمه تو هر کلاسی بودیم کلاس ما از همه کلاس ها شلوغ تر بود همیشه همه باید از ما
شکایت می کردن واقعا نمی دونم چرا ؟؟؟؟
این خاطره من مربوط می شه به وقتی که کلاس اول دبیرستان بودم . اون روز ساعت اخر کلاس نداشتیم بیکار بودیم حوصله مون حسابی
سر رفته بود تو این فکر بودیم چی کار کنیم چه کار نکنیم که یه دفعه دیدیم کلاس بغلی ریاضی دارن دبیر محترمشونم پای تابلو درس
می دن .یه دفعه......
رفتیم در کلاس و در زدیم بعد همه با عجله پشت دیوار قایم شدیم. دبیر محترمه اومد درا باز کرد دید، خوب هیچکی و ندید درو بست و
دوباره از اول درس و شروع کرد ماهم پنج دقیقه ای وایسادیم و دوباره رفتیم درو زدم دوباره با عجله پشت دیوار . دبیر محترمه کاملا
عصبانی دوباره درو باز کرد و بازم هیچکی .به بچه ها گفتم دبیر محترمه بد جور عصبانی شده دیگه بی خیالش خنده بسه که یه دفعه
دیدیم یکی از طرف دفتر مدرسه داره به سمت همون کلاس می ره گفتیم بچه ها....
دختر بیچاره از همه جا بی خبر در کلاسو زد دبیر محترمه این دفعه اماده پشت در کلاس منتظر .چشمتون روز بد نبینه اصلا به دختره
اجازه نداد حرف بزنه دختره هم که دید هوا بد جور خرابه دفتر حضور و غیاب و بالا گرفت و گفت اقا من برای حضور و غیاب اومدم . اقا معلم
هم خجالت زده ...وای خدا ما چقدر خندیدیم دیگه هیچ کدوممون متوجه نبودیم که صدای خندهمون بالا رفته و دبیر محترمه بد جور ما را
نگاه می کنه ......