سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من رویاهایم را زندگی می کنم.


درباره من
نیلوفر - من /رویا/ـــهایم را زندگی می کنم .....
نیلوفر
مرا اینگونه نگاه نکن دل من پر از سکوت است . سکوتی که اگر نمایان شود عالمی را به آتش می کشد . در پس پوسته ی حرفهای من سکوتی پر معنا نهفته است .صدها جلد کتاب یک دقیقه آن است و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد شرابی که از آن افشرده ام دنیایی را مست میکند و دیگری را می کشد ... مرا رها مکن ... ------------------------------- پشت تنهایی من که رسیدی ، گوشهایت را بگیر ! اینجا سکوت ، گوش تو را کر میکند اما ! چشمهایت را باز کن تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی


تماس با من



آرشیو کلبم
داستان های خواندنی
نامه ای عجیب و غریب
موج مکزیکی
اگه شما بودید چه می کردید؟؟؟
انار پر ترک...
عمر
گناه
عاشقانه ها
زندگی
یزد
آموخته ام
از خدا خواستم
بخند ...
بهار
اگر دوست داری با معبودت راز و نیاز کنی
تولدم مبارک
محرم
کتاب برگزیده 89
مادرم روزت مبارک
آن مرد در باران آمد


خانه ی دوست
کانون فرهنگی شهدا
لنگه کفش
رهگذری غریب
همنشین
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
عشق سرخ من
● بندیر ●
.::نهان خانه ی دل::.
بچه مرشد!
سکوت ابدی
SIAH POOSH
هم نفس
KING OF BLACK
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
آقاشیر
عشق در کائنات
یادداشتها و برداشتها
جـــیرفـــت زیـبا
پرنسس زیبایی
بوی سیب
سامع سوم
مشاوره - روانشناسی
سفری به روستای زیارتی سیاحتی سورک
یامهدی
Dark Future
ترانه ی زندگیم (Loyal)
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
مهاجر
ورزشهای رزمی
گلهای یاس
جایی برای خنده وشادی و تفریح
غروب آرزوها
هر چی تو دوست داری
این نیز بگذرد
یک نفس عمیــــــق
تنهایی.......
رویابین
شاهکار
اصولی رایانه
نوستالوژی دل ....
کلبه ی عشق
پیامک 590
***رویا***
ستاره سهیل
*ایستگـــــــــــــــــــــــــــاه انـــــــــــــــــــــرژی*
غلط غو لو ت
خبر ورزشی
Sea of Love
گمنام
ناکام دات کام
آزاد اندیشان
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
بیاببین چیه ؟
یادداشتهای روزانه رضا سروری
داود ملکزاده خاصلویی
امپراتوری هخامنشیان
امام زمان (ع)
رابطه ی زنان و مردان و حقوق پایمال شده و نشده زنها
چه زود دیر میشه
ESPERANCE
اندیشه
پرستو.....
رویاهای یک معلم
سه ثانیه سکوت
داستان زندگی من
دکتر علی حاجی ستوده
رهگذر غریب
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
عسل....
جبهه مدیریت
اینجا،آنجا،همه جا
ミ★ミسکوت غمミ★ミ
عاشقانه
عشق ممنوعه و دلتنگی
(سرزمین دوستی)Kingdom Of Friendship
من و گذشته من
Love
*شوق وصال*
چـــــاوش ( چه خبر از دنیا ؟؟؟؟)
به نام خدایی که در این نزدیکیست
آرش...پسر ایده آل من
کهکشان Networkingbest
King of world
انذار فی کبرا11
شرکت نمین فیلتر
بفرماییدچایی..
پلنگ صورتی
ورزش و سلامتی
زندگی چیست؟
امید
یه دختر تنها
تنهایی من
حروفهای زیبای انگلیسی
عشق طلاست
تک شاخ
دلتنگی
فقط به عشق تو سمیرا من این دنیا را دوست دارم
آبی های لندن
آخرین منجی
بانوی آفتاب
جوجواستان
دکتر علی حاجی ستوده متخصص داخلی
آســــــمــونـــی بــاش
پاتوق
غلط غولوت
عشقولانه
سایت مشاوره پرستاری ژاله رحیمی
دانشـــــــــمندی برای تمــــــــام فصــــــــــول
دل ها تنها به یاد خدا آرام می گیرد
پرواز با پلاک نقره ای
دچار
کوچه ام آفتابی که نیست هیچ مهتابی هم نیست و شاید اصلاً کوچه نیست
خاطره
اخرین سرباز
سکوت
نگاه دیگر به خود
علاقه به کف پا و فلک
در هوای تو ...
نار و انار
جوان
ساریژ



رد پای دوست
بازدید کل :379196
بازدید امروز : 2
 RSS 

مرد دستاتش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت:

خدایا سلام امشب می خواهم اندکی با تو صحبت کنم.

امشب به کسی برای شنیدن نیاز دارم ، به کسی برای گوش دادن به نگرانیها و ترسهایم.

خدایا تو شاهدی که به تنهایی نمی توانم!

از تو می خواهم که خانواده ام را در پناه خود حفظ کنی و علیرغم سدنوشتی که برایشان رقم زده ای زندگیشان را پر از اطمینان و اعتماد کنی.

به من انمانی عطا کن تا بدون ترس و واهمه ای با لحظه لحظه زندگیم روبرو شوم.

خدایا از تو سپاسگزارم که به حرفهایم گوش دادی شب بخیر دوستت دارم.

آنگاه زمزمه کرد: خئایا با من حرف بزن!

و سینه سرخی آواز خواند ، اما مرئ نشنید.

سپس دوباره گفت : خوایا با من حرف بزن ! و آسمان غرشی کرد اما مرد باز هم نشنید.

به اطراف نگاهی انداخت و گفت : خدایا بگذار تو را ببینم . ستاره ای در آسمان روشن تر شد و چشمک زد.

اما مرد ندید و قریاد زد : خدایا معجزه ای به من نشان بده  و نوزادی به دنیا آمد اما مرد منوجه نشد.

در ناامیدی گریه سرداد و گفت خدایا مرا لمس کن بگذار بدانم که اینجا حضور داری.

پروانه ای روی شانه هایش نشست اما او آنرا دور کرد.

مرد قریاد زد که به کمکت نیاز دارم و نامه ای دریافت کرد پر از خبرهای شاد و امیدوار کننده .

اما او آنرا خواند و بخ کناری انداخت و از آنجا دور شد.

خدا در همین جاست در همین نزدیکی ها در همین چیزهای به ظاهر ساده و بی اهمیت

"نعمنهای خدا ممکن است آنطور که منتظرش هستید به دستتان نرسد"



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 6:17 عصر روزیکشنبه 87 تیر 23



    روزی مردی خواب عجیبی دید

    دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

       مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

       مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

       مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

      فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

    مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

    فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:

    خدایا شکر.



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 11:47 عصر روزپنج شنبه 87 تیر 13



    ...

    مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه ی مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد.

    در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند برای پیدا کردن کرمها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و

    گاهی هم با دست و پا زدن بسیار در هوا پرواز می کرد.

    سال ها گذشت و عقاب پیر شد.

    روزی پرنده ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام با یک حرکت نا چیز بالهای طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

    عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید "این کیست؟"

    همسایه اش جواب داد : " این عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم."

    عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد.

    زیرا فکر می کرد مرغ است...



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 11:40 صبح روزدوشنبه 87 فروردین 12



    ...

    روزگاری پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت.اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرائی میکرداین همسر ازهر چیزی بهترین را داشت.

    پادشاه همچنین همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد اما همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک نمائد.

    پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود هر گاه پادشاه با مشکلی روبرو میشد به او متوسل میشد تا آنرا مرتفع نمائد .

    همسر اول پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت میکرد.اما پادشاه این همسر را دوست نمی داشت وبرعکس این همسر شاه را عمیقا؛ دوست داشت ولی شاه به سختی به او توجه میکرد.

    روزی از این روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصله زیادی با مرگ ندارد.

    سراغ از همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسیار دوست داشتم بهترین جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بیشترین مراقبتها را از تو بعمل آورده ام اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد ؟

    گفت:بهیچ وجه !! و بدون کلامی از آنجا دور شد این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.

    پادشاه غمگین و ناراحت از همسر سوم خود پرسید من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد ؟

    گفت نه هرگز !! زندگی بسیار زیباست اگر تو بمیری من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت میبرم !

    پادشاه نا امید سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید من همیشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا یاری کردی من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود ؟

    گفت نه متاءسفم من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم من در بهترین حالت فقط میتوانم تو را داخل قبرت بگذارم ! این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد !

    در این هنگام صدائی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهی خواهم کرد !

    هر کجا که تو قصد رفتن نمائی!

    شاه نگاهی انداخت همسر اول خود را دید ! او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائی بسیار اندوهناک و شرمساری گفت :

    من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت بعمل می‌آوردم من در حق تو قصور کردم ...

    در حقیقت همه ما دارای چهار همسر یعنی همفکر در زندگی خود هستیم همسر چهارم :همان جسم ماست مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم وقتی ما بمیریم او ما را ترک خواهد کرد .

    همسر سوم : دارائیها موقعیت و سرمایه ماست زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران میشوند .

    همسر دوم :خانواده و دوستانمان هستند مهم نیست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائی که میتوانند باما بمانند همراهی تا مزاز ماست .

    همسر اول : روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت و لذایذ فراموش میشود . در حالیکه روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی میکند .

    پس از آن مراقبت کن او را تقویت کن و به او رسیدگی کن که این بزرگترین هدیه هستی برای توست



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 6:57 عصر روزدوشنبه 86 اسفند 13



    سیزده خط برای زندگی:

    1.دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.

    2. هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.

    3. اگر کسی تو را آنطور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

    4. دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

    5. بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

    6. هرگز لبخند را ترک نکن ، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس احتمال دارد عاشق لبخند تو شود.

    7. ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا باشی.

    8. هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران.

    9. شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکر گزار باشی .

    10. به چیزی که گذشت غم مخور ، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.

    11. همیشه افرادی هستن که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.

    12. خود را به فرد بهتری تبدیل کنو مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از اینکه دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.

    13. زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری.



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 6:42 عصر روزسه شنبه 86 بهمن 23



    به روایت افسانه ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد ووسایلش را با تخفیف

    مناسب به فروش بگذارد .او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل

    خودپرستی،شهوت،نفرت،خشم،آز،حسادت،قدرت طلبی و دیگر شرارت ها بود. ولی در میان آنها یکی که

    بسیار کهنه و مستعل به نظر می رسید ،بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد
    .


    کسی از او پرسید : این وسیله چیست؟


    شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی ست
    .


    آن مرد با حیرت گفت: چرا اینقدر گران است؟


    شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد :چون موثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی اثر می

    شوند ، فقط با این وسیله می توانم در قلب انسانها رخنه کنم و کارم را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم

    کسی را به احساس نومیدی،دلسردی واندوه وادارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم. من این وسیله را

    در مورد تمامی انسانها به کار برده ام ، به همین دلیل اینقدر کهنه است
    .


    راست گفته اند که شیطان دو ترفند اساسی دارد که یکی از آنها نومید کردن ماست
    .


    به این طریق دست کم مدتی نمی توانیم برای دیگران خدمتی انجام دهیم و مفید باشیم
    .


    ترفند شیطانی دیگر تردید افکندن در وجود ماست ، تا ریشه ایمانمان که مارا به خدا متصل میکند،گسسته

    شود
    .


    پس مراقب باشیم که فریب این دوترفند را نخوریم



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 11:24 صبح روزجمعه 86 بهمن 19



    چه دلپذیراست

    اینکه گناهانمان پیدا نیستند

    وگرنه مجبور بودیم

    هر روز خودمان را پاک بشوییم

    شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم

    و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان

    شکل مان را دگرگون نمی کنند

    چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم

    خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 5:4 عصر روزسه شنبه 86 دی 25



    اناری پرترک از شاخه افتاد
    سر شب بی صدا تو حوض خونه
    نفهمید و یهو پخش و پلا
    شد
    همه دار و ندارش دونه دونه

    تموم ماهیا تو حوض اون شب
    صدایی توی
    تاریکی شنیدن
    پریدن روی پاشویه نشستن
    اناری پرترک رو اب دیدن

    انار پرترک تنهای تنها
    دلش صد تیکه شد تو اون سیاهی
    یهو اون ماهیای با محبت
     
    شدن بی رحم عین کوسه ماهی

    به جون اون انار افتادن و ...آخ
    نخوردن آب ها اصلا
    تکونی
    چی شد از اون انار تیکه پاره
    نه جونی موند نه دونی نه خونی ؟

    اناره یادش اومد اون شبا رو
    که اون بالا بالاها آشیون داشت
     
     برای ماهی یا لالا یی می خوند
    لبی خندون دلی از غصه خون داشت

    دلش خون بود مبادا تو دل شب
    بیاد باد و رو آبا چین بیفته
    نمی دونس که تیکه تیکه می
    شه
    ازاون بالا اگه پایین بیفته

    انار تیکه تیکه تازه فهمید
     مهربونش بی نمک بود که دست
    رفیقا م کا شکی روزی بفهمن
    دل من اون انار پر ترک بود
    ...!

     

     



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 8:57 صبح روزدوشنبه 86 دی 17



    یک روز زندگی

    دو روز مانده بود به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است

    تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده -باقی نمانده بود

    پریشان شد و اشفته و عصبانی نزد خدا رفت

    تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد

    داد زد و بد و بیراه گفت

    خدا سکوت کرد

    اسمان و زمین را بهم ریخت

    خدا سکوت کرد

    جیغ زد و جارو جنجال راه انداخت

    خدا سکوت کرد

    به پرو پای فرشته و اسمان پیچید

    خدا سکوت کرد

    کفر گفت و سجاده دور انداخت

    خدا سکوت کرد

    دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد

    خدا سکوتش را شکست و گفت:

    عزیزم.و اما یک روز دیگر هم رفت

    تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی

    تنها یک روز دیگر باقی است

    بیا و لا اقل این یک روز را زندگی کن

    لا به لای هق هقش گفت اما یک روز...

    با یک روز چه کار میتوان کرد

    خدا گفت:

    ان کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند

    گویی که هزار سال زیسته است

    و ان که امروزش را در نمی یابد

    هزار سال هم به کارش نمی اید

    و انگاه سهم یک روز زندگی را در دستا نش ریخت

    و گفت:حالا برو و زندگی کن

    او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید

    اما میترسید حرکت کند

    میترسید راه برود

    می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد

    قدری ایستاد

    بعد با خودش گفت

    وقتی فردایی ندارم

    نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد

    بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم

    ان وقت شروع به دویدن کرد

    زندگی را به سر و صورتش پاشید

    زندگی را نوشید

    زندگی را بویید

    و چنان به وجد امد که دید می تواند تا ته دنیا بدود

    می تواند بال بزند

    می تواند پا روی خورشید بگذارد

    می تواند...........

    او در ان یک روز اسمان خراشی بنا نکرد

    زمینی بنا نکرد

    مقامی به دست نیاورد

    اما.......

    اما در همان یک روز

    دست بر پوست درخت کشید

    روی چمن خوابید

    سرش را بالا گرفت و ابرها را دید

    و به انهایی که نمی شناختندش سلام کرد

    و برای انها که دوستش نداشتند

    از ته دل دعا کرد

    او در همان یک روز اشتی کرد و خندید

    لذت برد و سر شار شد و بخشید

    عاشق شد و عبور کرد وتمام شد

    او همان یک روز زندکی کرد

    اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند

    امروز او در گذشت ."کسی که هزار سال زیسته بود"......



  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 6:39 عصر روزدوشنبه 86 آذر 19



    مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى

    نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگىشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت

    براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش سادهاى وجود دارد. این کار را انجام بده و

    جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله ٤ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى

    تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در
    اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از

    همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم

    شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت:

    عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این
    بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ!

    نتیجه اخلاقى:

    مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد


  • سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن .


  • 11:45 صبح روزدوشنبه 86 آبان 28


    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >